جستجو
جمعه - ۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۱۳:۵۶ حزب تمدن > اخبار > شمسايي در گفتگوي تفصيلي با مهر: ماجراي سفر شبانه رهبرانقلاب پس از عزل بني صدر
 
امكانات سايت

پيوندها

اخبار حزب
عزيز بود ولي همچنان غريبان رفت
شعري در سوك مرحوم دكتر ميرمحمدي؛ دوست ديرين و همراه هميشگي سال‌هاي سال
نقش احزاب سياسي در توسعه سياسي و اجتماعي راه ابريشم
سخنراني آقاي دكتر سيد محمد ميرمحمدي دبير كل حزب تمدن اسلامي و استاد دانشگاه علامه طباطبايي در نشست كميته دائمي (ICAPP) در تهران مورخ 14/11/1396
تكاليف و وظايف پنج دستگاه اجرايي ديگر براي تحقق اقتصاد مقاومتي مشخص شد
معاون اول رئيس‌جمهور طي ابلاغيه‌هايي جداگانه به پنج دستگاه اجرايي، تصويب نامه ستاد فرماندهي اقتصاد مقاومتي ناظر به پروژه‌هاي اولويت‌دار برنامه‌هاي ملي اقتصاد مقاومتي كه در آن وظايف و تكاليف هر يك از دستگاه‌ها براي اجراي اين پروژه‌ها مشخص شده است را ابلاغ كرد.

 
شمسايي در گفتگوي تفصيلي با مهر: ماجراي سفر شبانه رهبرانقلاب پس از عزل بني صدر


 

گفتگو با حسين شمسايي

خبرگزاري مهر، گروه سياست- فاطمه كرماني: دهه ۶۰ به عنوان نخستين دهه از عمر انقلاب اسلامي، مملو از وقايع مهم و تعيين كننده اي است. رخدادهايي همچون ترور حضرت آيت الله خامنه اي، انفجار حزب جمهوري اسلامي و بمب گذاري در ساختمان نخست وزيري همگي از جمله رخدادهايي هستند كه در فاصله بسيار كوتاهي از هم صورت گرفتند و به اذعان بسياري از كارشناسان تنها يكي از آنها كافي بود تا يك حكومت انقلابي نوپا را كه در مرزهايش هم درگير جنگي تمام عيار است، سرنگون كند.

در ادامه بررسي پرونده ابعاد ناشناخته دهه ۶۰، به سراغ «حسين شمسايي» از مبارزان انقلاب اسلامي و اعضاي قديمي حزب جمهوري اسلامي رفتيم تا با مرور برخي حوادث سالهاي نخستين دهه ۶۰ به بازخواني برخي حوادث مهم آن دوران و نيز جايگاه اين حزب در تحولات سياسي كشور بپردازيم.

اين گفتگو حاوي خاطرات جذاب و ناشنيده اي از شهيد مظلوم آيت الله دكتر بهشتي و حضرت آيت الله خامنه اي است.

شمسايي كه عضو كميته استقبال از امام در ۱۲ بهمن ۵۷ بود همزمان با تشكيل حزب جمهوري اسلامي به عضويت اين حزب در آمد و معاون تبليغات حزب جمهوري اسلامي شد. وي در دوران رياست جمهوري حضرت آيت الله خامنه اي بعنوان رييس كل روابط عمومي دفتر رئيس جمهور مشغول بكار شد و پس از آن در دوران رياست جمهوري مرحوم هاشمي رفسنجاني معاون ارتباطات و اطلاع رساني دفتر رياست جمهوري شد. وي سپس وارد مجمع تشخيص مصلحت نظام شد و در كسوت مشاور فعاليت كرد.

وي درحال حاضر عمده وقت خود را به مسائل فرهنگي اختصاص داده و  مديرعاملي موسسه فرهنگي مذهبي حضرت قاسم بن الحسن عليهماالسلام را برعهده دارد و معتقد است ورود به اين عرصه مصداق «آتش به اختياري» است كه رهبر انقلاب فرمودند.

در ادامه مشروح گفتگو با حسين شمسايي از نظرتان مي گذرد:

انقلاب اسلامي ايران طي چهار دهه اخير با فراز و نشيب هاي بسياري مواجه بوده از جنگ تحميلي تا تحريم هاي اقتصادي و ترور شخصيت هاي طراز اول نظام اما در اين بين دهه ۶۰ به عنوان نخستين دهه انقلاب اسلامي از ويژگي هاي خاصي برخوردار است دهه اي كه شايد بتوان گفت پايه هاي انقلاب را به درستي استحكام بخشيد. رهبر انقلاب اسلامي اما اين دهه را دهه مظلوم انقلاب معرفي كردند و فرمودند دهه ۶۰ آنطور كه بايد شناخته نشده است. بفرماييد دهه ۶۰ چه ويژگي هايي داشت كه امروز بعد از گذشت ۴ دهه رهبر انقلاب از دغدغه مظلوم بودن و ناشناخته ماندن آن سخن به ميان مي آورند.

انقلاب اسلامي در بهمن ۵۷ به پيروزي رسيد، از نخستين روزهاي بعد از پيروزي انقلاب كشور با مشكلات داخلي فراواني مواجه بود؛ مسئله قوميت‌ها، سنندج، تركمن صحرا، كردستان؛ اينها جاهايي بودند كه در آن به بهانه قوميت گرايي شاهد درگيري واقدامات گروهك هاي جدايي طلب و وابسته به بيگانگان بودند. فضا، فضاي خاصي بود، تا جايي كه هيأتي از بزرگان انقلاب همچون شهيد آيت الله بهشتي و مرحوم آيت الله طالقاني براي بررسي اوضاع و ايجاد وحدت و آرامش در بين اقوام مختلف كرد راهي كردستان شدند و نقش بسزايي در خاموشي اين فتنه ايفا كردند، تمام دنيا چشم به ما دوخته بود تا ببينند سرنوشت اين انقلاب كه دم از مردم و اسلام مي زند، چه خواهد بود، چگونه مي‌خواهيم با دوستانمان ارتباط برقرار كرده و با دنيا تعامل كنيم. ما مي‌خواستيم به گونه‌اي كار را مديريت كنيم كه نشان دهيم هيچ‌گونه تزلزلي در كار انقلابمان كه از ۱۵ خرداد ۴۲ آغاز شده بود، وجود ندارد. در سال ۵۸ به طور كامل درگير تثبيت پايه‌ هاي انقلاب اسلامي بوديم. تشكيل مجلس خبرگان قانون اساسي و  همه پرسي و تصويب آن، مجلس شوراي اسلامي، رياست جمهوري و بخش‌هاي مختلف حكومت از جمله اقدامات مؤثر و مشغله هاي  اوايل انقلاب بود.

دشمن وقتي فهميد اميدي نيست كه بتواند اين انقلاب را سرنگون كند، در شهريور۵۹ از سمت عراق عليه ايران جنگ هشت ساله‌اي را آغاز كرد و به طور گسترده عليه ما هجمه كردند، از داخل كشور هم توسط منافقين به آنها خط داده مي‌شد. با تمام امكاناتي كه از شرق و غرب و كشورهاي بزرگ دنيا در اختيار عراق قرار مي‌گرفت، عليه ما حمله گسترده‌اي انجام دادند و توانستند بخش‌هايي از غرب و جنوب كشور را به تصرف درآورند. به ظاهر در برابر انقلاب اسلامي، صدام ايستاده بود اما پشت سر او، تمام قدرتهاي جهاني قرار گرفتند. اين مسئله هم به ساير مشكلات داخلي اضافه شد.

در كنار اين مشكلات، رئيس‌جمهور نچسبي با رأي مردم روي كار آمده بود كه بايد او را تحمل مي‌كرديم چون امام (ره) حكم تنفيذ به او داده بود. بزرگان انقلاب از جمله شهيد بهشتي، مرحوم هاشمي رفسنجاني و همه بزرگان، مدام با او درگيري داشتند اما چاره‌اي نبود جز اينكه او را تحمل كنند تا كار به جايي برسد كه بشود او را بركنار كرد.

بي درايتي و وادادگي هاي بني صدر باعث شد روزهاي ابتدايي جنگ شرايط بر نيروهاي رزمنده تنگ شود و بخش هاي زيادي از خاك كشور را در غرب و جنوب از دست داديم. بزرگاني چون شهيد چمران پس از رشادتهاي فراوان در اين راه به شهادت رسيدند. يادم هست اوايل  سال ۶۰ شهيد شيرودي كه يكي از خلبانان رشيد و دلاور و مكتبي ارتش بود هم به شهادت رسيد.

بنده بعنوان مداح و آيت الله خامنه اي هم بعنوان سخنران به مراسم اين شهيد در مازندران دعوت شديم و در اين مراسم شركت كرديم.

بعد از اتمام جلسه شب براي استراحت به محفلي رفتيم. ۱۲ شب بود كه آقا براي استراحت به اتاقي رفته بودند. ما هنوز نخوابيده‌ بوديم، من بودم با جمعي از پاسداران همراه آقا. راديو را روشن كرديم، نيمه شب بود كه راديو اعلام كرد امام (ره) طي حكمي بني‌صدر را از فرماندهي كل قوا عزل كردند .

از صداي  تكبير و خوشحالي ما آقا بلافاصله از اتاق بيرون آمدند و با دفتر حزب تماس گرفتند، از پشت تلفن به ايشان گفتند چند بار از بيت امام سراغ شما را گرفتند اما نتوانستيم پيدايتان كنيم.

صحبت شد همان شبانه به سمت تهران حركت كنيم. آقا گفتند بچه‌ها خسته ‌اند، از صبح درگير برنامه ختم بودند، سخت است كه شبانه تا تهران رانندگي كنند. من گفتم ايرادي ندارد تا تهران برايتان مي‌خوانم كه راننده خوابش نبرد.

نماز صبح را بين راه به امامت حضرت آقا به جماعت خوانديم وحدود ساعت ۶ يا ۷ صبح بود كه به تهران رسيديم. ما به حزب رفتيم و آقا مستقيم به سمت جماران رفتند كه بعد از آن موضوع رأي عدم كفايت بني‌صدر نيز از سوي مجلس داده شد.

منافقين هم در چنين فضايي كار تشكيلاتي كرده بودند و در جاهاي مختلف، حتي در دانشگاهها اسلحه پنهان كرده و مشغول خرابكاري بودند تا با يك اتحاد نامقدس با بني‌صدر به ترور دست بزنند، ديدند كه قواي مسلح در جبهه‌ها درگير مبارزه با صدام است، بستر را مهيا ديدند و از فرصت نهايت استفاده را برده و رو به حذف فيزيكي و ترور چهره‌هاي موجه و مقامات ارشد نظام آوردند.

بعد از ورود منافقين به فاز مسلحانه، يكي از نخستين اقدامات اين گروهك، ترور مقام معظم رهبري در مسجد ابوذر تهران بود. آن روز كجا بوديد و چگونه از اين ماجرا باخبر شديد؟

حزب جمهوري براي كادرسازي نظام به وجود آمده بود كه شهيد بهشتي در رأس آن و مابقي در بدنه تلاش مي‌كردند كه بخش‌هاي مختلف را به طور درست در كشور به دست انقلابي ‌هاي متعهد ومتخصص و با نگرشي برآمده از اسلام راستين بسپارند. همين كادرسازي‌ها امكان تشكيل بخش‌هاي مختلف را فراهم مي‌كرد به طوري كه نهضت آزادي به دليل داشتن چنين سيستم تشكيلاتي توانست بازرگان را به مسئوليت برساند.

 من آن زمان معاون تبليغات حزب جمهوري اسلامي بودم، مسئوليت تنظيم برنامه‌ها و ضبط سخنراني‌ها با واحد ما بود. آقا فرمودند مي‌خواهم به طور منظم در مساجد شاخص محله‌ هاي تهران سخنراني كنم و به سؤالات مردم به ويژه جوانان پاسخ دهم. آن زمان شبهات زيادي را مطرح مي‌كردند كه عمده آن هم از جانب منافقين بود. شهيد بهشتي بسيار مورد هجمه بود. مرحوم هاشمي رفسنجاني و خود آقا هم به شدت تحت هجمه‌هاي افكار عمومي كه تحت تأثير منافقين بود، قرار داشتند

آقا اين تصميم را به عنوان كاري كه مي‌توان سريع انجام داد تا افكار عمومي روشن شود، گرفتند. اولين جا مسجد ابوذر تهران بود. آقاي مطلبي امام جماعت آن مسجد بود كه از قبل از انقلاب پايگاهي براي انقلابيون آن منطقه بود و پس از انقلاب نيز با تقديم شهداي فراوان نقش بسزايي در پيشبرد انقلاب داشته و دارد. بنا شد اولين مسجد از سلسله مساجد تهران در جنوب غرب و در اين مسجد باشد. در معاونت تبليغات حزب، يكي از همكاران ما به نام شهيد بالاگر مسئول ضبط برنامه‌ها بود كه در فاجعه هفتم تير به شهادت رسيد. به او گفتم براي ضبط برنامه به مسجد ابوذر برود.

سخنراني اعلام عمومي شده بود، يعني تبليغاتي براي آن انجام شد؟

در منطقه تبليغ كردند و همين تبليغات باعث شد دشمنان نظام  از اين تصميم باخبر شده و براي آن برنامه‌ريزي كنند. جمعيت كثيري در مسجد جمع شدند، منافقين هم در مسجد آدم داشتند. قبل از اين هم گروهك فرقان دست به ترورها مي‌زدند كه مرحوم هاشمي، شهيد مطهري و شهيد مفتح را هم آنها ترور كردند. سران منافقين با بني‌صدر از كشور خارج شده بودند و خانه‌هاي تيمي فراواني شناسايي شده بود كه مرحوم لاجوردي در اين شناسايي‌ها نقش بسيار پررنگي داشت. اينها در چنين فضاي آشفته داخلي اقدام به آغاز عمليات‌هاي مسلحانه در ۶ تير سال ۶۰ كردند. بعد از نماز ظهر و عصر، آقا پشت تريبون رفته و تنها بخشي از سخنراني‌شان گذشته بود كه انفجار صورت گرفت. ضبط صوت معاونت تبليغات حزب جمهوري هم از بين رفت. به ما خبر دادند كه انفجار در مسجد ابوذر رخ داده، حال آقا خوب نيست و ايشان را به بيمارستان بهارلو بردند. كل حزب به هم ريخت، فضا آشفته شد.

همه به شدت به هم ريخته بودند و مدام با بيمارستان تماس مي‌گرفتند. چند نفري از حزب براي ملاقات راهي بيمارستان شدند اما امكان ملاقات وجود نداشت. شرايط بحراني بود، مدام با كساني كه احساس مي‌كرديم به لحاظ پزشكي با بيمارستان در ارتباط هستند و اطلاعاتي از اوضاع آقا دارند، تماس مي‌گرفتيم.

عصر روز ششم تير برخلاف هميشه كه فضاي بسيار پرشور و حرارتي بر حزب حاكم بود فضاي غمگيني در حزب به وجود آمد.

 

غروب ششم تير بود كه در جريان كارهاي حزب، به اتاق شهيد حاج علي درخشان رفتم كه از اعضاي شوراي مركزي و مسئول امور مالي حزب بود، از مبارزين ثابت قدم و خوش‌خلق بودكه ايشان هم در حادثه هفتم تير به شهادت رسيد. رفتم از اوضاع آقا باخبر شوم كه گفت همه در حال تلاشند تا وضعيت بهبود پيدا كند.

ايشان چند دقيقه‌اي از اتاق خارج شدند، تلفن روي ميز زنگ خورد، گوشي را برداشتم. شهيد بهشتي پشت خط بود. خطاب كرد: آقاي درخشان؟ گفتم: حاج آقا، آقاي درخشان نيستند. همين الان از اتاق رفتند بيرون. گفت: شما؟ گفتم: من فلاني هستم. شهيد بهشتي پاسخ داد اتفاقاً با خود شما كار داشتم. و فرمودند من از قبل به آقاي وحيد گلپايگاني قول دادم امشب در مسجد انصارالحجه ابتداي خيابان خاوران سخنراني كنم. دوستان نظرشان اين است كه امشب من در هيچ محفلي حضور پيدا نكنم، با توجه به حادثه امروز مسجد ابوذر  تصميم بر اين است كه براي مسائل امنيتي سخنراني امشب لغو شود.

شما كه اهل آن حوالي هستيد، برويد و از قول من براي مردم توضيح دهيد كه مصلحت نبود امشب به اين مسجد بروم. به مجرد اينكه فضا مساعد باشد، در اولين فرصت براي سخنراني خواهم آمد. من رفتم بعد از نماز پشت تريبون قرار گرفتم و طي سخناني ضمن ابلاغ سلام آيت الله بهشتي اعلام كردم بنا بر مصلحت و با توجه به حوادث پيش آمده در مسجد ابوذر ايشان عذر خواهي كردند و وعده دادند در اولين فرصت پس از استقرار شرايط و آرامش اوضاع سياسي در جمع نمازگزاران حاضر شوند.

روز ششم تير يعني يك روز قبل از انفجار ساختمان حزب جمهوري، كلاهي را در دفتر حزب ديديد، چه واكنش‌هايي از خودش نشان مي‌داد، اصلاً چگونه انساني بود؟

بله، روز ششم تير هم در حزب بود. كلاهي يك جوان شيك‌پوش، خوش‌رو و به شدت كاري بود و كارمند بخش استان تهران حزب بود.

چطور توانست به كار تشكيلات آن هم در بخش استان تهران ورود كند؟

البته مسئوليت مهمي نداشت اما كار گزينش آن زمان اين‌گونه نبود كه به طور ريز تمام سوابق يك نفر استخراج شود. در گرماگرم كار بود و همه مي‌خواستند تلاش كنند؛ روزي كه براي ثبت‌نام در حزب اعلام عمومي شد، در كانون توحيد اعضاي اصلي حزب مثل شهيد بهشتي، آيت‌الله خامنه‌اي، مرحوم هاشمي رفسنجاني و شهيد باهنر، همه بودند، سيل جمعيت بود كه براي ثبت‌نام مراجعه مي‌كرد. مردم احساس مي‌كردند يك تشكيلات اسلامي به وجود آمده كه مي‌توانند در آن ورود كنند. شناسايي تك‌تك اين افراد و استخراج سوابق آنها آن هم در آن شرايط كار دشواري بود. كلاهي هم مثل بقيه ثبت‌نام كرد و بعد در تشكيلات تهران مشغول به كار شد.

 

كلاهي كارمند تداركات و خدمات بود. صبح زود مي‌آمد و آخر شب از حزب مي‌رفت؛ اين‌گونه افراد از دو حالت خارج نيستند يا واقعاً عاشق هستند يا فكر شيطاني دارند. از صبح تا شب سخت‌ترين كارها را انجام مي‌داد، اصلاً وانمود مي‌كرد كه طالب كارهاي سخت و دشوار است؛ با همين شيوه خودش را بين تشكيلات حزب جا كرد.

همين باعث شد رابط بين دفتر تشكيلات تهران با دفتر مركزي شود. كارش اين بود كه روزهاي يكشنبه كه جلسه حزب برگزار مي‌شد، يك كارتن از نشريات مختلف و خبرنامه براي پخش بين مهمانان جلسه از دفتر استان تهران به ساختمان مركزي بياورد. هر هفته ۱۰۰ تا ۱۵۰ مهمان از سه قوه و كارشناسان و شخصيتهاي مختلف در جلسه حزب حضور داشتند. اين خبرنامه‌ها بين آنها توزيع مي‌شد.

روز هفتم تير هم طبق معمول اين كارتن را آورد و چون برنامه هميشگي بود، مورد بازرسي قرار نگرفت. روز هفتم تير همچنان نگراني از حال آيت‌الله خامنه‌اي وجود داشت اما شهيد بهشتي آمدند و گفتند اوضاع ايشان بهتر است و تقريباً تثبيت شده؛ جلسه حزب هم امروز برگزار مي‌شود.

دكتر بهشتي نماز مغرب و عشاء را در زمين ورزشي ساختمان حزب خواندند و بعد از آن به سمت سالن حركت كردند. اشاره كردند كسي بيرون نماند، همه وارد اتاق جلسات شوند تا جلسه رأس ساعت خود آغاز شود. جلسه كه آغاز شد، كلاهي گفته بود سفارش بستني دادم، مي‌روم بستني‌ها را بگيرم. مي‌رود كه بستني‌ها را بياورد، سر خيابان سوئيچ بسته انفجاري را فشار داده وسالن اجتماعات حزب را منفجر مي‌كند.

مقام معظم رهبري كه مصدوم بودند و در جلسه حضور نداشتند، اما مرحوم هاشمي رفسنجاني كجا بودند؟

مرحوم هاشمي رفسنجاني هر هفته در جلسات حزب حاضر مي‌شدند و هميشه هم در صندلي‌هاي جلو، نزديك شهيد بهشتي مي‌نشستند. اما آنروز پس از شركت در جلسه شوراي مركزي به دليل نگراني شورا از شرايط جسمي آيت الله خامنه اي مرحوم هاشمي قبل از مغرب حزب را ترك مي كند و به عيادت آيت الله خامنه اي مي رود. شهيد باهنر هم در جلسه نبود و مقدر بود كه هيچ‌كدام از اينها در آن جلسه حاضر نباشند والا اگر بودند، اينها هم همان‌جا به شهادت مي‌رسيدند.

شما كجا بوديد؟

آن روز از صبح درگير تدارك برنامه عصر بودم. يكي از دوستان مشترك بنده و آقا،  حاج محمود اكبرزاده هستند؛ از مبارزان و ادباي معروف مشهد كه به نمايندگي از دوستان مشهد به تهران آمده بود تا از آقا عيادت كند. در روز هفتم تير موفق به عيادت نشد لذا  به اصرار من قرار شد  آن شب را در خانه ما بماند. عصر حدود ساعت ۶ يا ۷ بود كه به دفتر حزب آمد. از استاد حميد سبزواري و آقاي سيد محمد ميرمحمدي كه از دوستان مشترك بنده وآقاي اكبرزاده بودند هم دعوت كردم. كارهايم كه تمام شد، با آقاي اكبرزاده سوار ماشين شديم تا از ساختمان حزب بيرون آمده و به سمت منزل حركت كنيم. دم در كلاهي جلوي ماشين را گرفت، گفت چرا مي‌روي، گفتم من امشب از مشهد مهمان دارم. به من گفت جلسه امشب مهم است. ممكن است مسئله رياست جمهوري مطرح شود. اگر بروي از دستت رفته. گفتم به هر صورت من امشب مهمان دارم، نمي‌توانم بمانم. كلاهي گفت مهمانت را هم بياور چون امشب ما برخي چهره‌هايي كه حزبي نيستند را هم دعوت كرديم. گفتم نه من نمي‌توانم در جلسه حزبي مهمانم را بياورم. آقاي اكبرزاده به من گفت اين آقا كيست كه اين‌گونه پيله كرده كه حتماً در جلسه امشب حزب بماني؟ گفتم يكي از بچه‌هاي استان تهران است كه كار نشريات را انجام مي‌دهد.

 

به منزل كه رسيديم، بعد از استراحت و نماز مغرب و عشاء ساعت حدود ۹:۲۰ بود كه سفره شام را پهن كرديم كه يكباره تلفن خانه زنگ خورد. گوشي را برداشتم، يكي از دوستان حزبي‌مان بود كه ساكن سرچشمه بود. گفت فلاني خودت هستي، گفتم بله. گفت تو جلسه حزب نبودي، گفتم نه. گفت حزب به هوا رفت. با شنيدن اين خبر بي اختيار گوشي تلفن از دستم افتاد، دوستان سراسيمه جوياي خبر شدند و پس از اطلاع از ماجرا همه با هم بلند شديم و سمت سرچشمه رفتيم.

وقتي به حوالي حزب رسيديم از شدت فاجعه و دود و آتش ناشي از آن و ازدحام جمعيت تمام راه ها بسته شده بود. تا اينكه يك به يك خبرهاي ناگوار ميرسيد و پيكرهاي غرق خون رفقايمان را به بيمارستانها منتقل مي كردند. تاصبح گوشم به راديو و خواب به چشمانم نمي آمد. بعد از اذان صبح راديو شروع به پخش قرآن كرد و يك به يك نام شهدا را با غم و اندوهي فراوان اعلام مي كرد.

متاسفانه مسبب اصلي اين جنايت در شرايط نابساماني كه وجود داشت، وارد حزب شد و بعدها هم هيچ پرونده‌اي از وي پيدا نشد. هيچ برگه و آدرس دقيقي از او كشف نشد. حتي معلوم نشد چه كسي او را معرفي كرده است. او بود كه چنين ضربه‌اي را به پيكره انقلاب زد. جلسات حزب، جلسات مباركي بود و حقيقتاً منافقين فهميدند كه كجا را بايد نشانه بگيرند و بزنند. چندين وزير و معاونين وزرا، ۲۷ نماينده مجلس و تعداد زيادي از اعضاي قوه قضائيه دربين شهداي جلسه هفتم تير حزب جمهوري بودند. اينها با انفجار ساختمان حزب مي‌خواستند نظام را از كار بيندازند

نهم تير وقتي زنگ جلسه علني مجلس به صدا درآمد، برخي از نمايندگان كه در حادثه هفتم تير مجروح شده بودند را با ويلچر و  برانكارد به مجلس آوردند تا جلسه به رسميت برسد و حتي يك روز هم مجلس تعطيل نشود. آنها پيش‌بيني مي‌كردند با اين اقدامات، نظام را از كار بيندازند اما خواست خدا بود كه آيت‌الله خامنه‌اي و مرحوم هاشمي رفسنجاني در آن جلسه نباشند و بارها آقاي هاشمي گفته بود كه تقدير الهي بود كه روز ششم تير چنين اتفاقي رخ دهد تا هم ايشان براي سكانداري نظام بمانند و هم من بمانم تا برخي مسئوليت‌ها را بر عهده بگيرم. البته به سادگي امثال شهيد بهشتي در اين كشور ساخته نمي‌شود. امام (ره) فرمود بهشتي يك ملت بود.

آقاي بهشتي هر چهارشنبه در كسوت رياست ديوان عالي كشور با خبرنگاران مصاحبه مطبوعاتي داشتند. خودشان با همه خبرنگاران خارجي بصورت  مستقيم مصاحبه مي‌كردند و آخرين رويدادهاي كشور در اين نشست مطبوعاتي از شهيد بهشتي سؤال مي‌شد. چنين شخصيتي با اين عرصه وسيع فكري به راحتي ساخته نشده بود. حتي بسياري از اين هفتاد ودوتن انسانهاي فرهيخته و برجسته اي بودند كه براحتي بدست نيامده بودند. شهيد پاك‌نژاد كه در حزب جمهوري به شهادت رسيدند ۱۱۰كتاب نوشته بود.

 

خون اينها بركت داشت. در سال ۶۰ انقلاب در اوج عظمت قرار گرفت. خيلي‌ها به آيت‌الله خامنه‌اي، شهيد بهشتي و مرحوم هاشمي بدبين بودند. چه تهمت‌هايي كه به شهيد بهشتي نزدند. علي رغم همه اين فضاسازي ها و تهمت ها، شعار مردم انقلابي بخصوص پس از روشن شدن چهره نفاق اين بود كه « درود بر سه ياور خميني، هاشمي و دو سيد حسيني». خانم شهيد بهشتي براي من تعريف مي‌كرد كه بارها پيش آمده بود اتوبوس شركت واحد جلوي در خانه‌مان توقف مي‌كرد و چند نفر در مي‌زدند و مي‌گفتند منزل شهيد بهشتي است، مي‌گفتم بله. مي‌گفتند در اتوبوس بحثي در گرفت كه خانه شهيد بهشتي در فلان نقطه تهران و چند هزار متر است. ما گفتيم مي‌دانيم خانه‌اش كجاست، ۱۸۰ متر هم بيشتر نيست؛ آمديم ببينيم.

اين خون‌ها نقشه‌هاي پليد را بر هم ريخت و انقلاب را حفظ كرد. آنقدر مردم متأثر بودند كه دو روز طول كشيد تا توانستند جنازه ‌ها را دفن كنند. مردم از خود احساسات بسياري نشان دادند. تا ماه‌ها بعد برخي سر قبر شهيد بهشتي گريه و توبه مي‌كردند كه ما را ببخش، تهمت زديم.

منافقين اما دست از ترورهاي خود برنداشتند، مردم كوچه و بازار، كاسب و مغازه‌دار را ترور مي‌كردند، آنها مي‌خواستند انقلاب را از پا درآورند، اما خون شهدا به اين انقلاب بركت داد.

اطلاعاتي كه اعضاي منافقين به دست مي‌آورد، نشان مي‌داد كه اطلاعات دم دستي نيست چون به مراكز حساس نفوذ مي‌كردند و گراهاي مهمي داشتند؛ هم در داخل كشور كه نمونه آن انفجار حزب جمهوري ساختمان نخست‌وزيري بود و هم در جريان جنگ كه برخي عمليات‌ها به واسطه‌ آنها لو مي‌رفت، چه دسترسي براي آنها در سيستم حاكميتي وجود داشت؟

نه به هيچ عنوان اين‌گونه نبود، اينها نمي‌گفتند ما منافقيم. كسي نمي‌دانست فردي كه براي كاري به حزب مراجعه مي‌كرد، منافق است. ممكن بود دو سال يا بيشتر او را مي‌شناختيم ولي نمي‌دانستيم به اين گروهك وابسته است. اعضاي اصلي و افراد مهم آنها را مي‌شناختيم اما سمپادهاي آنها را كه تعليم‌ديده بودند، كسي نمي‌شناخت. اينها در سازمان‌هاي مختلف و ادارات گوناگون نفوذ كرده بودند؛ كسي خبر نداشت. اينها شگردشان بود كه آنچنان محبوبيت و اعتمادي جلب كنند كه كسي به آنهاشك نكند، مثل خود كلاهي.

 

خاطرم هست شهيدان گرانقدر حبيب و جواد مالكي دو برادر هم هيأتي ما بودند كه با هم بزرگ شده بوديم، كلاهي كارمند شهيد جواد مالكي مسوول تشكيلات استان تهران حزب بود. بارها شاهد بودم كه شهيد حبيب مالكي در جمع خودماني و دوستانه باتوجه به موقعيت شغلي كه داشت نسبت به كلاهي بدبين بود و خواستار شناسايي وي بود. اما شهيد جواد باتوجه به جلب اعتمادي كه از سوي وي صورت گرفته بود مي گفت :حبيب نمي داني چقدر مخلص و كاريست. هر كاري به او بگوييم نه نمي گويد. درحالي كه اين شخص باهمين جلب اعتماد و ظاهر فريبنده موجبات شهادت هر دوي اين عزيزان را فراهم كرد.

كشميري مسئول جلسه مهمي بود كه نخست‌وزير و رئيس‌جمهور در آن شركت مي‌كردند. اينها به طور ناشناس و نفوذي وارد شده تا جايي كه بغل‌دست رئيس‌جمهور مي‌نشستند. بسياري از دوستان صميمي خود من در دوران دانشگاه كه حتي عضو فعال انجمن اسلامي دانشگاه  بودند، به اين گروهك ملحق شدند. اما بعد از ماجراي هفتم تير چنان كينه‌اي از آنها در دل آحاد مردم به وجود آمد كه رسماً عنوان «منافق» به آنها اطلاق شد.

شهيد بهشتي از چهره‌هايي بود كه معتقد بود بايد با كساني كه دستگير مي‌شوند، مدارا كرد؛ اينها فرزندان ما هستند، به همين خاطر تلاش مي‌كرد تا منافقين را به راه انقلاب برگرداند. اما خود وي شايد اولين قرباني اين گروهك بود. آيا اين رويه يا داشتن چنين نگاهي نسبت به منافقين درست بود؟

اين نگاه، نگاه درستي بود چون نگاه اسلامي است و در آن اصل بر مدارا و جذب حداكثري بود. شهيد بهشتي در تمام مناظره‌هايي كه در ماه‌هاي قبل از شهادت خود داشت، به طور رسمي مورد توهين قرار مي‌گرفت. روبروي او مي‌نشستند و مي‌گفتند مرگ بر بهشتي، ولي او لبخند مي‌زد. خاطرم هست مرحوم آقاي خزعلي تعريف مي‌كردند در جلسه خبرگان رهبري رئيس مجلس مرحوم منتظري بود اما به دليل درايت و توانمندي شهيد بهشتي، اداره جلسه به عهده وي بود؛ آيت‌الله خزعلي مي‌گفت من در طول عمرم در كلاس درس امام (ره) و در كلاس درس مرحوم بروجردي و استادان بزرگ ديگري بيش از ۳۰ سال بودم، اما دستاورد تمام اين سالهاي من به اندازه اين چندماه بود كه در خبرگان از محضر شهيد بهشتي استفاده كردم. مرحوم خزعلي هم كسي بود كه از روي هواي دل حرف نمي‌زد و انسان وارسته اي بود.

 

آيت‌الله خزعلي مي‌گفت يك روز خاطرم هست محمد منتظري جلوي شهيد بهشتي شروع به شعار دادن كرد و به ايشان فحاشي كرد، ولي شهيد بهشتي چيزي نگفت چون مي‌شناخت كه اينها چه جوان‌هايي هستند. مي‌دانست اينها از روي سوز دل اين‌گونه حرف مي‌زنند، چون احساس مي‌كردند آقاي بهشتي بيراهه مي‌رود. مي‌گفت ما مدام در گوشش مي‌گفتيم محمد چه مي‌گويي آقاي بهشتي است، حواست هست چه حرف‌هايي مي‌زني؛ ولي توجهي نمي‌كرد.

آقاي بهشتي تنها عكس‌العملي كه از خود نشان داد اين بود كه دست‌هايش را باز كرد و گفت: «محمد جان ديگه چي شده» محمد منتظري را بغل كرد و مثل اين بود كه محمد در آن لحظه از خجالت آب شد.

اين آموزش را شهيد بهشتي به همه مي‌داد، چه جمع دوستان و چه جمع مخالفان به ويژه جوانان؛ چون هميشه روي جوانان حساب ويژه‌اي باز مي‌كرد. در قم براي جوانان طلبه كلاس زبان انگليسي ايجاد كرده بود، در مركز اسلامي هامبورگ كه بودند بخش عمده‌ اي از ملاقات‌هاي خود را به جوانان اختصاص دادند. شهيد بهشتي، آيت‌الله خامنه‌اي، شهيد مطهري، شهيد باهنر، شهيد مفتح و مرحوم هاشمي رفسنجاني از جمله چهره‌هاي شاخصي بودند كه هر جا حضور پيدا كردند، جوانان دورشان جمع مي‌شدند، چون با جوانان نرم صحبت مي‌كردند. حتي اگر جواني با آنها تندي مي‌كرد، به او پرخاش نمي‌كردند. به اين خاطر و با داشتن چنين روحيه‌اي بود كه مي‌گفتند بايد مدارا كنيد.

خود شهيد بهشتي مي‌گفت كه اگر به من توهين كردند و من جواب ندادم، نشان دادم كه شايسته اين مقام هستم. اگر شهيد شوم، نشان دادم كه كارم را درست انجام دادم نه اينكه در ناز و نعمت زندگي كنم و احساس كنم رسالتم را انجام مي‌دهم.

بعد از واقعه هفتم تير تكليف جلسات چطور شد؟

جلسات برگزار مي‌شد چون ما نبايد كوتاه مي‌آمديم اما نظارت‌هاي امنيتي شديد شد. خاطرم هست قبل از واقعه ۷ تير هركس وارد ساختمان حزب مي‌شد، مسلح بود. همين‌طور با اسلحه مي‌آمدند و مي‌رفتند ديدن شهيد بهشتي يا آيت‌الله خامنه‌اي؛ اين‌گونه نبود كه دم در ورودي، اسلحه آنها گرفته شود. بعد از اينكه حال حضرت آيت الله خامنه اي  بهتر شد، اداره جلسات حزب به عهده ايشان قرار گرفت و بعدها هم جلسات شوراي مركزي كه لازم بود شخص ايشان بعنوان دبيركل حضور داشته باشند در دفتر خود ايشان در رياست جمهوري برگزار مي‌شد.

آنچه در دهه ۶۰ عامل ضربه‌هاي جبران‌ناپذير به انقلاب اسلامي شد، نفوذ بود كه باعث شد بسياري از چهره‌هاي شاخص و اثرگذار در انقلاب به شهادت برسند. فكر مي‌كنيد امروز هم با مقوله نفوذ مواجه هستيم؟

اگر اصول اصلي انقلاب را در خودمان نهادينه كرده و آنها را بروز دهيم، نه تندروي كرده و نه عقب بمانيم، از نفوذ جلوگيري كرده و از آن دور شده ايم. بايد جا پاي رهبري بگذاريم چون اعتقادمان اين است كه بالاترين مقامي كه دلش براي اصل اسلام و جهان اسلام مي‌سوزد، رهبر انقلاب است چون ولي امر مسلمين هستند. هر چقدر شهيد در اين انقلاب بيشتر شد، استحكام اين نظام هم به همان اندازه بيشتر شد. روز به روز اين ملت مقاوم‌تر شد و بر ارزش‌هاي اسلامي بيشتر از قبل پافشاري مي‌كند

 

در اين مسير مقام معظم رهبري هم مسئوليت سنگيني دارند، هم تأثيرگذاري بسياري داشتند. خاطرم هست در جلسه اي خطاب به علما فرمودند : من نمي‌خواستم قبول كنم اما حالا كه بر ذمّه من قرار دادند، «خذها بقوه» با قوت پيش خواهم رفت.

اما نكته مهم اين است كه حتي اگر فرزندمان هم خلاف كرد، با منطق بگوييم كه اين راه اشتباه است. اينكه بگوييم فرزندم است يا برادرم است و چشم پوشي كنيم، درست نيست؛ اين همان راه نفوذ است. بايد روي اصول بايستيم تا از نفوذ جلوگيري كنيم. ما امروز وسط گردابي افتاديم كه همه با ما دشمن هستند، چون آمديم و حرف جديد مي‌زنيم. ما مي‌خواهيم بگوييم زير بار زور نمي‌رويم. گذشت زماني كه براي ما وزير و وكيل انتخاب مي‌كرديد. ما اسرائيل را قبول نداريم، بايد از بين برود. اين حرف ماست كه دنيا قبول نمي‌كند. دوستان صميمي ما قبول نمي‌كنند، چه برسد به دشمنانمان؛ حالا بايد تاوان اين ايستادگي را بدهيم.

قبل از شروع اقدامات مسلحانه منافقين، نيروهاي انقلاب تجربه ترور از سوي گروهك فرقان را داشتند. شهيد مطهري را فرقان ترور كرد، مرحوم هاشمي رفسنجاني هم توسط فرقان ترور شد. چرا با وجود چنين تجربه‌اي سيستم امنيتي و اطلاعاتي حاكم بر كشور، اقدامات تروريستي منافقين را پيش‌بيني نكرده بود؟

شهيد بهشتي كه روز ۶ تير به دفتر حزب جمهوري زنگ زد و گفت دوستان ما مي‌گويند به مصلحت نيست من امشب براي سخنراني در مسجد ميدان خراسان حاضر شوم كه سخنراني آن شب لغو شد. كاش مانند لغو اين سخنراني به دليل فضاي حاكم برآن ايام، حتي جلسه هفتم تير هم لغو مي‌شد يا تدابير امنيتي درستي براي اين جلسه انديشيده مي‌شد؛ اين كارها را البته بعدها ياد گرفتيم. اوايل هركس مي‌خواست وارد حزب مي‌شد. هركس دم در حزب مي‌آمد و مي‌گفت با فلاني كار دارم، راه مي‌دادند و مي‌فرستادند داخل ساختمان. بايد حداقل به اين فكر مي‌شد كه يا جلسه روز هفتم تير تشكيل نمي‌شد يا تدابير امنيتي انديشيده مي‌شد.

در سخنان تان اشاره اي به شيوه برخي بزرگان انقلاب در جذب حداكثري و ميدان دادن به جوانان داشتيد، به نظرتان مسئله «آتش به اختيار» بودن جوانان در مقولات فرهنگي كه رهبري اخيرا بدان اشاره كردند هم از همين باب بوده است؟

آتش به اختيار يعني منتظر نمانيم كه جايي مانند وزارت ارشاد به ما بگويد فلان كار فرهنگي را انجام دهيد. ما بايد به سراغ كار فرهنگي برويم. در حوزه‌هاي مختلف از جمله كتاب، سينما، تئاتر و موسيقي بايد بهترين بازيگر تئاتر را پيدا كرده و بهترين تئاتر را به نمايش بگذاريم. منظور آقا اين است كه بچه‌هاي دانشگاهي و طلبه منتظر نمانند تا ببينند ديگران براي آنها چه نسخه‌اي مي‌پيچند كه براي هدايت مردم چه كنند. خودشان طرح بدهند و حركت كنند. نبايد حتي يك لحظه وقت را از دست داد. يك كار كه تمام شد، بلافاصله به كار ديگر بچسبند. نبايد بهانه كنند كه من منتظرم ببينم مجوز مي‌دهند يا نه. «آتش به اختيار» يك اصطلاح نظامي است كه بر اساس آن گفته مي‌شود شما حكم تير داريد ولي در اين مقوله منظور رهبري، هرج و مرج وبي قانوني نيست. مثل عبارت افسران جنگ نرم كه فرمودند بايد كار فرهنگي انجام دهند و با انديشه‌ها در ارتباط باشند.

 




 






 
Copyright © 2013 - TAMADDON